روح صورتی



بچه که بودم اسفند ماه را دختری تصور می کردم که داره به خودش میرسه که براش خواستگار بیاد . آب و جارو می کنه . خوشگل می کنه . جلوی آیینه هی به خودش نگاه می کنه . سرخاب و سفیداب می کنه . با اینکه بوی تمیزی میده بازم عطر میزنه . دلش از انتظار دیدن یار تاپ تاپ می کنه. یه دقیقه حالش بهاریه یه دقیقه دیگه پاییزی و یهو زمستونی میشه . تکلیف احساسش با خودشم معلوم نیست . هواییه . روی زمین بند نمیشه . می خونه . می رقصه . می چرخه و باز میره جلوی آیینه خودش را ورانداز می کنه . لپاش گل می اندازه و زیر لب خودش را تحسین می کنه ولی یهو باز به هم می ریزه . گرم میشه سرد میشه . نفس های عمیق می کشه و با موهاش بازی می کنه . 

اسفند ، دختر منتظر ساله که  هوای انتظار قبل از وصل را داره . 



بین حیوانات، گربه ها سوگلی ان. طناز و ملوسن و آدم دلش غنج می ره برای ناز کردنشون. برای رسیدگی بهشون. برای داشتنشون. همونجور که هستن دوست داشتنی اند . می گن گربه ها نمک نشناسن، بی حیان ، حتی گربه صفتی  به عنوان یه خصلت بد وارد لیست واژگان شده . نمیدونم من هیچ وقت حیوون خونگی نداشتم اما اگه بخوام داشته باشم حتما یه گربه خواهم داشت . از نگاه کردن  و بازی کردن با گربه ها سیر نمیشم . گربه ها ادا در نمیارن. خودشونن . 


آدمی را می شناختم که روحش خاکستری روشن یکدست بود . همیشه خدا خدا می کردم که خاکستری نمونه ، خاکستری رنگ خطرناکیه . خیلی به سیاه  نزدیکه. دلم میخواست خودش رو نجات بده . اما خب . نمیخواست با رنگ دیگه ای دنیا رو ببینه . دیروز از رفیقی شنیدم که روحش خاکستری پررنگ شده با خال خالای سیاه . 

شنیدم داره آدم های اطرافشم به رنگ خودش در میاره . آدمهایی که رنگی و شاد و روشن بودن ، حالا اسیر دست یه روح تیره شدن . 

روح های تیره خیلی خطرناکن . نقشه می کشن . با آبروی مردم بازی می کنن . به زندگی های مردم وارد می شن و اونها رو از هم می پاشونن . و کارهایی می کنند که گاهی برای  دیگران خیلی گرون تموم میشه . در نقش یک دوست میان و تا بفهمی چی کار کردن میبینی که باختی . 

روح های تیره با همه زرنگ بازیاشون خیلی احمقن چون فکر می کنند که کسی متوجه کارهاشون نمیشه . اما همیشه از خودشون یک رد سیاه به جا میزارن که روح های رنگی میبینن . 

گاهی نقابی رنگی به صورت میزنند که کسی ندونه اون پشت چه خبره و روح های رنگی را متهم به سیاه شدن می کنند . اما نور الهی همیشه نقاب ها را می اندازه . برای یکی زود برای یکی دیر .

هر جا روح خاکستری دیدین احتیاط کنید . هرجا روح سیاه دیدین دور شین . 


سرکار یه گلدون حسن یوسف دارم . زمانی که عاشق  شدم کاشتمش . رشد کرد ، قد کشید ، شاخ و برگ داد ،چه برگ هایی !!!! برگ های پهن سبز و سرخ درخشان . اونقدر سریع رشد می کرد و برگ میداد که هر دو ماه یکبار یه گلدون جدید ازش متولد می شد و می رفت رو میز یکی از همکارا .  با نوسانات احساسی من رنگ عوض می کرد و تیره و روشن می شد . روحش سرشار  از شیطنت و بازیگوشی دوست داشتنی بود . 

بعد از اینکه به احساسم شلیک شد و فهمیدم عاشق آدم اشتباهی بودم، انگار روح اونم در هم شکست. خموده شد. زرد شد و همکارا به شوخی میگفتن  که شبیه مامانای بازنشسته شده . اما من میدونم چشه. اون با عشق  تغذیه می شد، اما از اون عشق هیچی نمونده . هر چی سعی کردم باهاش حرف بزنم که اشکال نداره، دوباره عاشق میشیم ، دوباره دلامون پر از احساس میشه، گوشش بدهکار نبود. تحمل دوری و غم را نداشت. هنوزم سرپاست اما دیگه خوشحال نیست. شاداب نیست. همه همکارا می گن چرا گلدونت اینجوری شده ؟ بهتره عوضش کنی . 

دلم نمیاد عوضش کنم اما شاید این کار رو بکنم . انرژی های یه عشق قدیمی درون شاخ و برگاشه و برای منی که تصمیم گرفتم سر سال نویی خیلی چیزها را دور بریزم بد نیست .

دارم براش دنبال یه مامان شاد عاشق می گردم که حالش خوب شه . خدا رو چه دیدی شاید خودم دوباره عاشق شدم و


در این یکی دو ماه اخیر روند پاکسازی محیطی و روحی من خیلی زیاد بوده . خونه را که قشنگ بلند کردیم و تدیم . خدایی مثل دسته گل شده . حالا هم تغییر مکان شرکت و جابه جایی . خودمم که یه ریست فکتوری اساسی روحی داشتم . 

احساس خوبی دارم . احساس می کنم یه پرونده چندین ساله یا شاید چند قرنی از زندگی های گذشته ام در حال بسته شدنه و پرونده جدیدی داره باز می شه . حس نو شدن دارم . حس گیاهی که تازه کاشته شده . 

دیروز توی آرایشگاه با جمعی آشنا شدم که روح های زرد لیمویی داشتند . چقدر نگاهشون به دنیا زیبا بود. از اساتیدشون گفتند. چقدر بهشون حسودیم شد شاید بهتره بگم غبطه خوردم . منم دوست دارم با استاد روحی و خود برترم صحبت کنم اما تا حالا که نشده . میدونم هنوز باید روی خودم کار کنم . اما واقعا از خودم راضیم . توی این دو سال اخیر پیشرفتم خیلی خوب بوده . باید تلاشم رو بیشتر کنم . 

لابه لای این همه کار ، پلن های سال 98 را هم بنویسم . دلم یه مراقبه یک ساعته میخواد و با ذهن آروم بشینم لیست برنامه های یک سال آینده ام را بنویسم . 

امیدوارم امسال یه شروع عالی داشته باشم و داشته باشید. 



دیروز رفتم گل فروشی و یه گلدون آنتریوم قرمز خریدم . البته قرمز مایل به نارنجیه . اگه بدونید با حال و هوای خونه چی کار کرد!!! تا مامانم در را باز کرد و رفتم تو انگار انرژی خونه عوض شد . تا موقع خواب همش نگاش می کردم . فکر کنم همدم خوبی بشه . حس خوبی به هم منتقل کردیم . یه جورایی خیلی زود جاش را تو دلم باز کرد . 

یه گلدون هم میخوام برای سرکارم بگیرم . داریم میریم جای جدید و راستش دیگه نمیخوام حسن یوسفم را با خودم ببرم . یه جورایی دیگه حوصله هم را نداریم . هر دومون به تنوع نیاز داریم . دلم میخواد آزالیا بخرم .  گلدونی که گل بده ،  اونم صورتی . 

ساکولنت را هم دوست دارم . شنبه برم گلفروشی ببینم کدومشون چشمم را می گیره . 

خدایی فروشگاه یا مغازه ای قشنگ تر و انرژی مثبت تر از گل فروشی میشناسین ؟؟؟ 

خدا را چه دیدی شاید یه روز یه گلفروشی باز کردم . روح آدم تازه میشه . فقط کاش گلفروش ها هم کمی خوش اخلاق تر بودن . حیف نیست جایی به این زیبایی کار کنی و اخم کنی ؟ باید تو گلفروشی خندید . باید پرواز کرد . من هم میشم یه گل فروش با روح صورتی خندان . خودم که از تصورش کیف کردم . 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها