بچه که بودم اسفند ماه را دختری تصور می کردم که داره به خودش میرسه که براش خواستگار بیاد . آب و جارو می کنه . خوشگل می کنه . جلوی آیینه هی به خودش نگاه می کنه . سرخاب و سفیداب می کنه . با اینکه بوی تمیزی میده بازم عطر میزنه . دلش از انتظار دیدن یار تاپ تاپ می کنه. یه دقیقه حالش بهاریه یه دقیقه دیگه پاییزی و یهو زمستونی میشه . تکلیف احساسش با خودشم معلوم نیست . هواییه . روی زمین بند نمیشه . می خونه . می رقصه . می چرخه و باز میره جلوی آیینه خودش را ورانداز می کنه . لپاش گل می اندازه و زیر لب خودش را تحسین می کنه ولی یهو باز به هم می ریزه . گرم میشه سرد میشه . نفس های عمیق می کشه و با موهاش بازی می کنه . 

اسفند ، دختر منتظر ساله که  هوای انتظار قبل از وصل را داره . 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها