سرکار یه گلدون حسن یوسف دارم . زمانی که عاشق  شدم کاشتمش . رشد کرد ، قد کشید ، شاخ و برگ داد ،چه برگ هایی !!!! برگ های پهن سبز و سرخ درخشان . اونقدر سریع رشد می کرد و برگ میداد که هر دو ماه یکبار یه گلدون جدید ازش متولد می شد و می رفت رو میز یکی از همکارا .  با نوسانات احساسی من رنگ عوض می کرد و تیره و روشن می شد . روحش سرشار  از شیطنت و بازیگوشی دوست داشتنی بود . 

بعد از اینکه به احساسم شلیک شد و فهمیدم عاشق آدم اشتباهی بودم، انگار روح اونم در هم شکست. خموده شد. زرد شد و همکارا به شوخی میگفتن  که شبیه مامانای بازنشسته شده . اما من میدونم چشه. اون با عشق  تغذیه می شد، اما از اون عشق هیچی نمونده . هر چی سعی کردم باهاش حرف بزنم که اشکال نداره، دوباره عاشق میشیم ، دوباره دلامون پر از احساس میشه، گوشش بدهکار نبود. تحمل دوری و غم را نداشت. هنوزم سرپاست اما دیگه خوشحال نیست. شاداب نیست. همه همکارا می گن چرا گلدونت اینجوری شده ؟ بهتره عوضش کنی . 

دلم نمیاد عوضش کنم اما شاید این کار رو بکنم . انرژی های یه عشق قدیمی درون شاخ و برگاشه و برای منی که تصمیم گرفتم سر سال نویی خیلی چیزها را دور بریزم بد نیست .

دارم براش دنبال یه مامان شاد عاشق می گردم که حالش خوب شه . خدا رو چه دیدی شاید خودم دوباره عاشق شدم و


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها